نشـــــان ســــیـــــــــــــــــــღـز♥

ساقه شکستن، قانون طوفـــان است تو نسیـــم باش و ... نوازش کن ...

 

 

دئدیم آز جور ائله جانا، دئدی عادت بئله دیر

دئدیم اغیار ایله گزمه، دئدی قسمت بئله دیر

دئدیم انصاف دییل شعله‌ی عـــشقینده یانام

دئــدی پروانه‌یه باخ، رمز سعادت بــئله ­دیر

دئدیم آز ناز ائله گولدو، دئدی نازسیز گوزلی

حق یارادماز بــونو بیل، راز طــبیعت بئله دیر

دئدیم آل جانیمی، قوی بیر نفس آسوده یاتیم

دئدی عشق اهلی اگر ایـستسه راحت بئله دیر

مین کره جانیمی قوربان ائله­‌دیم جان دئمه­‌دی

نه بــیلیم بــــلکه ده قــانون محبت بــئله دیر

ییخدی کونلوم ائوینی، ایله‌ مه‌ دی عهده وفا

بـــی‌وفا، نــازلی گوزلـــلرده صداقت بئله دیر

صبریمی الدن آلیب دیر، دا ها قایتارمیه جک

شـــیوه عــشقده چون رســـم امانت بئله دیر

عشق سوداسینا دوشدون داها جان فیکرینی آت

"حامده" عشق خـــریدارینا قیمت بـــئله دیر

 

 

 

 
 

دستم بوی گل می داد

مرا به جرم چیدن گل محاكمه كردند

اما هیچكس گمان نكرد شاید گلی كاشته ام.... 

 


 

 


 

 

ادامه مطلب

[ یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:خدا,عاشقانه,دوست داشتن,تنهایی,

] [ 14:52 ] [ ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥ ]

[ ]

 به نام او که یادش ترنم عارفانه زندگیست

 

ما ، در زمانی زندگی می کنیم که آدم ها ، خیلی از خودشان فاصله گرفتند و بسیار از خود واقعی شان دور هستند. حالا می فهمم چرا معلم ها در دوره دبستان ، به خط فاصله می گفتند خط تیره ، آنها میدانستند فاصله ها چه بر سر آدم ها ، خواهد آورد.

فاصله از خود تنها چیزی که بین آدم ها و خود واقعی شان رد و بدل می شود سکوت است ، کاش میشد مانند باد در حال وزیدن ، این سکوت را ربود و با خود برد.

چقدر زیبا گفت دکتر شریعتی که سکوت سرشار از ناگفته هاست.

دلم می خواهد این سکوت را بشکنم و آدم ها را با خودشان آشتی دهم ، کاش سارق ماهری بودم و این تنهایی را از آدم ها ، می دزدیدم.

این را برای همه مردم می نویسم ، دلم می خواهد هرکس که این مطلب را می خواند نگاهش پر از شوق و لبانش شکوفا باشد. دیگر بیشتر از این نمی توانم ناراحتی ها ، ناملایمات و غصه های مردم را تحمل کنم.

دلم برای خنده آدم ها تنگ شده است.

می ترسم روزی برسد که صدای خنده فراموشم شود.

دلم می خواهد ایمان راسخ به زندگی با لبخند را همچون نهالی در دل همه بکارم و تا روز به ثمر رسیدن این نهال ، تماشاگر رشد روز افزون آن باشم.

دلم می خواهد در خانه ی همه مردم را بزنم و امید را مثل نذری بین همه ی خانه های دنیا پخش کنم.

دلم می خواهد هزاران کارت دعوت بنویسم و صبر را به همه جای دنیا دعوت کنم.

دلم می خواهد تمام بیماری های دنیا را یک جا جمع کنم و آنها را به آتش بکشم و دیگر هیچوقت اسم شیمی درمانی و یا این جور چیز ها را نشنوم.

دلم می خواهد هیچکس یواشکی ، زیر پتو گریه نکند و اشک نریزد.

دلم می خواهد جدایی هیچ دستی را از دست دیگر نبینم.

دلم می خواهد واژه هایی مثل تحقیر و تمسخر ریشه کن شود.

دلم می خواهد آدم ها زندگی کنند ، نه اینکه روز ها را پشت سر هم سپری کنند و اسمش را زندگی بگذارند.

دلم نمی خواهد واژه تولد با بزرگ شدن آدم ها ، معنای حقیقی خودش را از دست بدهد.

دلم می خواهد زندگی هر کسی ، یک رسالت عظیم برای آن شخص باشد.

دلم نمی خواهد وقتی آدم ها به هم می رسند به دو فرد سراسر غرور و تکبر تبدیل شوند و آن وقت با مقداری کله شقی و حفظ ظاهر ، از کنار هم عبور کنند.

کاش دل من می فهمید این غرور ، چرا تا این حد در آدم ها ریشه دوانده که شاید اگر یک ذره هم بخواهند با هم رو راست باشند ، نمی شود.

کاش دل من می فهمید که چرا آدم ها عادت نکردند دردهایی که مثل خوره در جانشان افتاده را به هم بگویند تا هم سوءتفاهم ها برطرف شود و هم به فکر ساختن یک ضماد برای آن باشند.

دلم می خواهد بداند چرا آدم ها میان اتفاقات زندگی شان گم شدند ، رو راستی را از یاد بردند و فقط از زندگی ، وقت ها را می گذرانند.

دل من ، نمی داند چه چیزی باعث پیدایش این شرایط در زندگی آدم ها شده است.

دل من می خواهد دستان آدم ها به یکدیگر گره بخورد و آن وقت از این گره ها پلی درست شود و فاصله بین آدم ها از بین برود.

دلم می خواهد بداند چرا آدم ها بین عرش و فرش معلق مانده اند .

این ها ، همه ، حرف هایی است که هر شب از دلم میشنوم .

فقط می خواهم یک چیز به دلم یگویم :

 

همه این اتفاقات ((به خاطر این است که دستان کسی رو به آسمان نیست ، نگاه کسی به سجاده نیست و قلب کسی به گرمای امید نیست))

کاش دلم می فهمید که فقط یک جفت پای همراه و یک کوله پر از توکل و صبر ، پاسخ همه سوالاتش است.


 

باران باش و ببار و مپرس کاسه های خالی از آن کیست...

 

بهار 1391

 

 

[ یک شنبه 11 / 1 / 1391برچسب:خدا,توکل,

] [ 13:0 ] [ ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥ ]

[ ]

 

 

یـک روز از روزهـای خـدا

 

 

دیروز صبح که از خواب بیدار شدی،

نگاهت می‌کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،


 

بقيه در ادامه مطلب

 


ادامه مطلب

[ شنبه 2 / 12 / 1390برچسب:خدا,,

] [ 20:32 ] [ ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥ ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،