می خواستم شاخه نیلوفری باشم
کنار پنجره اطاقت
برگ باران زده ای بر آستان خانه ات
آیینه ای باشم کنار بالینت
تا تو در آن بنگری
و راز عشق مرا دریابی.
می خواستم
حرفی شوم
بنشینم بر لبانت
حسی شوم
بنشینم بر قلبت
خاطره و یادی شوم
که تو در آن، خود را تکرار میکنی.
باران آیا خواهد بارید؟
خواهد شست اندوه دلم را؟
بگو « باران » ی شوم
و با آهنگ نفس های تو ببارم
روزی پنجره را خواهی گشود
خواهی دید
تن خیسم را در هوا
می خواستم...
نظرات شما عزیزان: