سگ و شیر
کلیک بر روی تبلیغات یادتون نره

 يک روز يک سگ آمد پيش شير و گفت: سلام. شير گفت: عليک سلام، چه مي گويي؟ سگ گفت: مي خواهم با تو کشتي بگيرم.
شير گفت: عجب رويي داري! ما سر به سر شما نمي گذاريم، براي اينکه مي گويند باوفا هستيد.
حالا کارت به جايي رسيده که بيايي با من ادعاي هموزني کني؟ مگر نمي داني من کي هستم؟

سگ گفت: چرا مي دانم، ما از يک جنس هستيم. مگر نمي بيني که هر دو گوشت مي خوريم و هر دو خیلی از عاداتمان مثل هم است؟

شير گفت:«خوب، شما از ما تقليد مي کنيد، ولي اين همجنسي نيست. پس چرا هيچ کار ديگرتان به ما شباهت ندارد؟ شما به هواي يک لقمه نان طوق بندگي گردن مي گذاريد و براي ديگران سگ دوي مي کنيد. من از کسي که به دستور ديگران زندگي مي کند، خوشم نمي آيد. ما وقتي هم اسير مي شويم و توي قفس هستيم باز هم شير هستيم، اين کجايش به هم شبيه است؟»

سگ گفت:«خوب، اگر راست مي گويي و حريف هستي بيا دست و پنجه نرم کنيم.»

شير گفت:«من با ضعيف تر از خود زور آزمايي نمي کنم. ما هم وزن نيستيم.
اگر تو را زمين بزنم افتخاري ندارد، اگر هم از تو شکست بخورم دليل بزرگي تو نيست ولي مايه ننگ من هست.
کسي که با ضعيف تر از خود زورآزمايي مي کند در خودش هم ضعفي سراغ دارد و من به قدرت خود ايمان دارم.»

سگ گفت:«خيلي خوب، حالا که اينطور شد من هم مي روم پيش همه حيوانات صحرا و مي گويم شير از من ترسيد و با من کشتي نگرفت.»

شير گفت:«برو پي کارت، من سرزنش همه حيوانات ديگر را خوشتر دارم از اينکه شيرها مرا سرزنش کنند که چرا به يک سگ ضعيف زور مي گويي. اصلاً وقتي من با تو کشتي بگيرم شيرها حق دارند در شير بودن من شک کنند. 
شير اگر شير است بايد با شير کشتي بگيرد!!!»
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • تاریخ :شنبه 21 / 9 / 1391برچسب:,
  • نویسنده : ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥