گربه و کشیش!
کلیک بر روی تبلیغات یادتون نره

 راحبه کلیسا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد.

راحب فریاد زد: پدر، گربه مرغ را برد.

کشیش از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: انجیل را بیاور!

گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد.

گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟

گربه گفت: مگر نشنیدید گفت انجیل را بیاور؟

گربه ها گفتند انجیل کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟

گربه گفت اشتباه شما همین جاست

کشیش می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد کشتن گربه ثواب است و نسل مان را از روی زمین بردارد!

دشمنـــــی دورنـــــگی نیســت

کاش دوستـــــان هم در موقــع خود چون دشمنـــــان

بی ریــــا بودند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • تاریخ :سه شنبه 7 / 8 / 1391برچسب:,
  • نویسنده : ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥