بغض؛ وقتی میخونیش فقط چنتا حرف بی مفهومه که گذاشتن پیش هم اما وقتی که بغض میکنی یه دنیا مفهموم پیدا میکنه. سه حرف میشه یه دنیا حرف که همش تو گلوت گیر کرده.
وقتی یه دنیا حرف تو گلوته اما نمیتونی یه حرف از این یه دنیا رو به زبون بیاری میشه بغض. خیلی حرفا داری اما همش نگاه میکنی؛ دلت میخواد فریاد بزنی اما حیف جز سکوت کاری از دستت برنمیاد...
خیلی وقته دیگه بغض کردن برات شده عادی و جزء کارای روزمره
بغض میکنی به خاطر دنیا
به خاطر آدمای دنیا
به خاطر کارای آدمای دنیا
به خاطر بی مهریاشون
زورگوییاشون و به خاطر خیلی چیزای دیگه
دل که یه کوچولو برنجه فریادش میاد تو گلوت گیر میکنه و میشه یه بغض بی صدا...
دل یعنی فقط یه دیوانه لال.
نظرات شما عزیزان: